آروينآروين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
پيوند مامان و باياي پيوند مامان و باياي ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
طناز(مامان آروين)طناز(مامان آروين)، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

دنیای من آروین

سال نو مباررررررررک

آروين جان عيد نوروز رو پيشاپيش تبريك ميگم بهت. از خدا ميخواهم هميشه موفق و شاد باشي. سالي پر از خوبي و خوشي و شادكامي رو برا خودمون و تمامي عزيزان و دوستان آرزومندم. دوست دارم .
28 اسفند 1393

خواب مامان بزرگ

ديشب خواب وصي ننه رو ديدم. خواب ديدم دراز كشيده انگار كه خواب بود. ولي من ميدونستم كه مرده. كلي گگريه كردم. دلم براش بنگ شده بود برا بوسيدنش برا بغل كردنش تنگ شده بود. بغاش كردم با اينهميدونستم مرده و تو اين دنيا نيس. اون چشماشو باز كرد اما هيچ خرفي نميزدو مثه هميشه قيافه مهربون و مظلومي داشت. من بغلش كردم و گفتم دلم برات تنگ شده. بعد زير بازوشو گرفتم و بلندش كردم كه بگردونمش . مامانم مارو به يه اتاق مانندي برد . من اومدم بيرون . موصي ننه اونجا موند. دوباره برگشتم ديدم مامانم داره موهاي وصي ننه رو ميبافه.....اون خيلي خوشحال بود. وصي ننه خيلي دووست دارم. يادت برام عزيزه. خيلي دلم تنگه برات. برا خرف زدنت. بوسيدنت. بغل كردن هات . ...
27 اسفند 1393

دومين چهارشنبه سوريت مباررررررررررررك

ديروز عصر رفتيم سر كار بابا ،يه ساعتي اونجا بوديم و بعد با بابا رفتيم دنبال عمه نازيلا و عرشيا كه شام برسم خونه مامان مهين. عرشيا كلي فشفشه و كپسول و ... داشت. تو كوجچشون چند تا انداخت كه تو بيبيني. تو هم چقد خال كردي. با صداي فشفشه و نورش كلي ذوق ميكردي و ميخنديدي. آخه تو برا اولين بار بودي كه ميديدي. پارسال بيرون تبرديمت. آخه كوچو لو بودي.  بابائي و تو و غرشيا رفتين كنار آتيش منم عكس يادگاري گرفتم ازتون. گرچه شب بود و شعله آتيش نميذاشت خوب بيفته چهرتون اما به هر حال يادگاريه. . عزيزم ايشالا هميشه شاد و شنگووووووول ياشي. دوست دارم. ...
27 اسفند 1393

فرهنك لغت آروين(به تركي)

 بيا(دل) برو (دت) ماما بابا به سامي ميگي (نامي) به شيوا ميگي(نينا) عمه(البته خيلي وقته عمه رو ميگي) پيشي جيش  خوراكي( نام نام) دردر جوجه= دوده بيتا   عزيزم ايشالا به زودي همه كلمه ها رو تلفظ خواهي كرد. ...
26 اسفند 1393

عكست برا سومين بار پشت مجله شهرزاد جاپ شده.

. عزيزم عكست برا سومين بار پشت مجله شهرزاد چاپ شده. وقتي تو روزنامه فروشي ديدم قلبم وايساد. حالا ديگخ سه تا مجله شهرزاد با عكس عشقم دارم.  واي عاشقتم. مثه هميشه ناز و  دوس داشتني هستي. هر روز بيشتر از ديروز و هر لحظه بيشتر از لحظه قبل دوست دارم. اين روزها بيشتر باهم بازي ميكنيم. تا ميرسم خونه ميدوي بغلم از سر و كولم بالا ميري.آروين دوست دارم ، دوست دارم.وجود تو نعمت و بركت زندگيمونه. خداي مهربون بحاطر اين فرشته كه به ما دادي هزاران مرتبه شكر. ...
26 اسفند 1393

حساسيت بدنت

قشنك مامان خيلي وقته كه سرما خوردي و هنوز كاملا خوب نشدي. تك تك سرفه ميكني منم داروها تو بهت ميدم اما تو كاملا خوب نشدي.  چهارشنبه  شب هم كه ديدم كف پاهات . باسن و رو صورت و گردنت مثه جوش زده بيرون نگران شدم. اون شب هم اصلا نخوابيدي ، همش بيقرار بودي. صبح كه تو رو ميخواستيم ببريم خونه مامان مهين جون، آخه مامان ميخواست بره خونه خاله.(خاله واسه همسرش كه فوت شده مراسم گرفته بود ، مامان ميرفت اونجا) دفترچه رو هم گذاشتم تو كيفت كه بابائي ببرتت دكتر . ظهر مامان مهين زنگ زد كه آروين دستاش هم دودن دون شده ، ديگه نگران شدم نكنه سرخجه ،يا آبله مرغون باشه. مرخصي ساعتي گرفتم و رفتم سر كار بابا كه باهم بريم. تورو برديم دكتر طاهرزاده ، اصلا حال ...
24 اسفند 1393

خريداي عيدت

عزيزم روز جمعه با كلي گشت و گذار تو شهناز،منصور، آبرسان  ، آخرش برات از همون مغازه هميشگي كه خريد ميكنيم برات لباساي عيدت رو خريديم. به بلوز قرمر و شلوار مخمل نوك مدادي bebepan از اسكن 2 برات گرفتيم.خيلي قشنگن و خيلي بهت ميان. ماه بودي ماه تر شدي.  يه شلوار لي روشن و يه ست نتيشرت و شلوارك از همسرخانم امين(همكارم) كه از تركيه مياره برات گرفتيم. جنساشون عالي.....مباركت اتشه عسلم. مونده كفشات كه بيبينم چي ميتونم پيدا كنم برات. راستي آروين جون بابا برا مامان هم يه كادوي قشنگ كه همه خانما دوس دارن گرفته. اگه گفتي چيه.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. . ..  بله درست حدس زدي ، طلا   يه النگوي قشنگ كه دوسش دارم. راستي م...
24 اسفند 1393

بابائي برات خرس پشمالو قرمز خريده

مباركت باشه عزيزم. به سلامتي بازيكني با عروسكت. بابائي ديروز بهويي برات عروسك خريده بود. تو اول خرس رو كه ديدي ترسيدي ، بهش دس نميزدي ولي يه نيم ساعتي كه گذشت از سر و كول خرس بالا ميرفتي. ديگه ول كن نبودنين بدتر از تو شايان بيخيال نيمشد كلي كتكش زدين بيجاره خرس رو. بابائي دستت درد نكنه. بوووووووووووووس. پسر قشنگم دوس دارم هميشه مهربون و خوب باشي. متين و با وقار باشي. تو همه دنياي مامان و بابا هستي و دوس دارم هميشه مايه افتخارم باشي.
18 اسفند 1393

اومدن مامان جون از تهران

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مامان جون بعد از تقريبا 20 روووز اومد. مامان جون اومدنت مباررررررررررررررررررررك. آروين خوش به حالش شده. .... مامان جون برات ست لباس خونگي آورده. طوسي روشن كه خيلي بهت ميادو البته برا چند ماه ديگه ميتوني بپوشي يكم بزرگ بود برات. مباركت باشه عشقم.
17 اسفند 1393

هوراااااااااااااااااااااااا (خوب شدن آروين و تيجه خوب آزمايش بابا جون)

عزيزم خوشحالم كه سر حال شدي. ديروز كلي با من و شب هم كه بابا اومد بازي كردي. و بازي گردنت يعي اينكه تو حالت خوب شده. بازم تا ولت ميكردم ميرفتي تو دسشوئي  ايشالا هميشه سلامت باشي و شيطوني كني عشقم. بابا جون هم امروز نتيجه آزمايش رو گرفت به لطف خدا هيجي نبود. يعني هيچ مشكلي نيس. ايشالا خدا ظول عمر با عزت و سلامت به بابا جون بده .و سايه اش بالا سرمون باشه.  آروين جونم دوست دارم. ...
11 اسفند 1393